۱
صدای گرم تو میآید از اتاق کناری
به احترام صدایت، سکوت کرده قناری
بیا شروع کنیم از نگاههای نخستین
که چای دم بکنم مثل روز خواستگاری
و عطر مریم و میخک میان خانه بپیچد
شود به شوق تو پاییز شهرکُرد، بهاری
همیشه عاشق آن لحظهام که گرم بگویی:
عزیز من! خاتونم! کمی انار میآری…؟
انارهای ترکخورده توی کاسهی چینی
انارِ بوسه بفرما… نگو که میل نداری!
همیشه منتظرم تا به خانه بازبیایی
مرا عمیق در آغوش گرم خود بفشاری
فقط نه من، که دو تا فنچ دوستداشتنی هم
برای آمدنت میکنند لحظهشماری
۲
دلم میدان تیری بود با یک عشقِ اعدامی
به مشتی رند، مشتی سیم دادند از سر خامی
که بر کوهی بیندازند سنگیّ و ندانستند
زمان، گوش است و میپیچد در آن پژواک بدنامی
جهان، با شیب تندش درّهای در پیش رو دارد
که با خود میبَرد اندوهـرودی را به آرامی
میان شانههایم مانده داغ بوسهای غمگین
که میگریند بعد از دیدنش زنهای حمّامی
کسی را همردیف بیکسیهایم ندیدم؛ کاش
مرا یک بار میدید و نمینالید بسطامی
۳
آسان بگیر و خط بکش دور تکلّف را
من دوست دارم میهمان بیتعارف را
ای لذّت برخوردهای ناگهان! بگذار
معنی کنند اهل نظر، حسن تصادف را
از خیر شال دستباف پشمیات بگذر
از راه درمیآوری اهل تصوّف را
ای کاش میشد بیش از اینها پیش هم باشیم
تو رودی و جایز نمیدانی توقّف را
گلها اگرچه یادگار دیدنت هستند
هرگز ندارد حسن یوسف بوی یوسف را
۴
غم داده است دستم، مکتوب سرگشاده
تا پاسخی بگیرد، پشت در ایستاده
یک آن مرا به حالم راحت نمیگذارد
هرچند دیگران را عمریست وانهاده
در جذبهی وسیعش، جبرند اختیارات
قلب است این که دارم، یا مشتی از بُراده؟!
موقوفه است چشمم، اشکم درآمد اوست
با اینهمه، ندارد کس میلِ استفاده
رنگم پریده، امّا یاقوتیاند لبهام
خون دلی که خوردم، چون توت، رنگ داده
پابند خاک کرده روح هواییام را
عشق کبوتران است صحن امامزاده
غم پشت در نشسته، دل غرق در خیالات
لب پاسخی ندارد جز اشک بیاراده
۵
در این زمانه که خوشخوانتر از کلاغ ندارد،
کسی برای شنیدن دل و دماغ ندارد
بهار آمده امّا پرندهای که اسیر است
برای ساختن لانه اشتیاق ندارد
دوباره ریشه دوانده درخت رعد در آتش
چه غم که کلبهی هیزمشکن اجاق ندارد؟!
به اوج لذّت پروانگی، نمیرسد این کرم
که بعد از این، گل جایی میان باغ ندارد
به شوق دیدن دریا شدیم ماهی رودی
که مقصدی به جز آغوش باتلاق ندارد
به خانه میرسد آخر کلاغ قصّه و ما… نه!
میان راهبلدها یکی چراغ ندارد
که شرح غصّهی ما نیست در توان قناری
کسی پرندهی غمگینتری سراغ ندارد؟!
در اینباره همچنین بخوانید:
عالی بودند..تبریک به خانم موسوی به خاطر این غزلهای ناب