اشاره. خانم خلیلی “در ستایش سایه ها” اثر جونیچیرو تانیزاکی را معرفی میکنند؛ یک جستار ژاپنی.
سالها پیش، در دنیایی که هنوز همه چیزش دوگانه و ناهمتاست، باورهای مردم شرق و غرب یکسان نبود. دوگانه به این معنا که وجود هر چیزی را میتوان به عدم چیزی دیگر معنا کرد. تاریکی چیست جز غیاب نور. سایه، برای ما، حضور انکارناپذیر یک غیاب است.
لائوتسه می گوید : “از گِل کوزهای میسازیم، اما این خالیِ درون کوزه است که آب را در خود جای میدهد. از چوب خانهای بنا میکنیم، اما این فضای خالی درون خانه است که برای زندگی سودمند است. مشغول هستیایم ، در حالی که این نیستی است که به کار میآید.”
مردم غرب، همهی هستها را میدیدند، در حالی که باور مردم شرق بر این بود که همه چیز از هستی زاده میشود و هستی از نیستی.
امروز اما نگاه غالب، یا غربی و یا غربزده است. ما هر روز بی آنکه بدانیم از سایههای درونی و بیرونی خود گریزانیم، اما آیا ممکن نیست که خود ما نیز تنها سایهای باشیم که مطیع و بیکلام به هر راهی که خویشتنِ حقیقیِ ما اراده میکند، کشیده میشویم؟ و آیا سایه را گریزیست از مثال حقیقی خود؟
ما در دنیای مدرنِ امروز همه چیز را غرق در نور میکنیم. با نورپردازیهای مصنوعی، مصرانه میکوشیم تا جزئیترین سایهها را از نظر پنهان کنیم. آسمان خراشهایی با بیشترین استفاده از شفافترین شیشهها و براقترین فلزات میسازیم. خیابانهایمان مملو از نورِ خیرهکنندهی نئونهاییست که میکوشند در رقابت با هم، توجه رهگذران را لحظهای هر چند کوتاه به خود جلب کنند؛ حال آنکه خیرهکنندگی بیش از حدشان ما را گیج و سردرگم در دنیایی از نور رها میکنند.
چه چیز ما را به این تلاش دیوانهوار وا می دارد؟ حکمرانی این چنینیِ نور بر تاریکی از چه زمانی آغاز شد؟ شاید بشر قصد داشت که با اختراع الکتریسیته، پرتوی روشنی از امید بر تیرگیهای زندگیاش ببخشد و خود را از اسارت تاریکی برهاند، اما این تلاش افراطی، ما را امروز به اسارت نور درآورده است.
خوشبختانه در میان ما افرادی هستند که خاطراتشان از گزند انقلاب صنعتی به دور مانده و نگاه و ذائقهشان از بمبارانهای نورانی کور نشده است.
جونیچیرو تانیزاکی در جستاری زیباییشناسانه، به توصیف فرهنگ کهن ژاپن میپردازد که در تعارض با سبک زندگی امروز، همچون مرواریدی سیاه، کمیاب و ارزشمند است. او از زندگی نیاکانش میگوید که چگونه سایهها را در آغوش میکشیدند و نور را با تاریکی معنا میکردند. چشمان ژرفبین تانیزاکی هنوز روشنایی حزنانگیزِ زندگی سنتی ژاپن را به درخشش سطحیِ دنیای مدرن ترجیح میدهد. او با توصیفاتی مسحورکننده از همهی ابعادِ این زندگیِ سایه وار، از معماری و هنر گرفته تا غذا و پوشش و آرایش زنان، ما را نیز به ستایش سایهها برمیانگیزد و پرتویی از دوردستها به تاریکیهای آماسیده و مدفونِ وجودمان میتاباند، باشد که اندکی چشمانمان را بر روشناییهای کورکننده و دروغین امروزی ببندیم و سرانجام این حقیقت دیرینه را دریابیم که همهی دوگانههای جهان، در آغوش هم به وحدت میرسند، نه در انکار و شکست هم.