اشاره. ادامه روایت خانم احمدپناه از تخت سلیمان را میخوانیم. تخت سلیمان و بناهای تاریخی اطرافش در جاده دیدنی شاهیندژ-تکاب واقع شده است.
مسلّم بود که با طلوع خورشید گروه سه نفره ما روی دهانهی مخروطی مرموز باشیم. «زندان سلیمان». وقتی رسیدیم لبهی کوه نفس در سینههایمان حبس شد. کوهی میانخالی و نمناک که باید در قعر خود چشمهای میداشت، که حالا نبود. یک مخروط توخالی سرگیجهآور که در هیچ خواب و تصوری نمیگنجد. چلچلهها دورتادور درون استوانه توخالی میچرخیدند و نفیر میکشیدند. منظره کوهی میانخالی و پرواز چرخشی و جیغ پرستوها و همبالی کلاغها میانشان لحظاتی ما را در سکوت فرو برد. حرفی برای گفتن نداشتیم جز همراه شدن با صدای پروازها. با رسیدن گردشگران دیگر و اشتیاقشان برای ایستادن بر جای ما و دیدن تمام و کمال میانخالی کوه، رو به سراشیبی گذاشتیم و باز از بیراهه و زیبایی گلها و صخرههای سخت خودمان را رساندیم پایین کوه.
چَملی یکی دیگر از شگفتیهای آن منطقه بود که برای دیدنش بیقرار بودیم. گفتند تکه چمنزاری پوشیده از نی که هر روز با جنبدههای ریز درونش هر روز روی سطحی از دریاچه کوچک طبیعی با باد یا به قولی مغناطیس زمین به این سو و آن سو میرود. باورمان نشد و راه افتادیم. حدود نیم ساعتی با ماشین و چند قدمی رو به چمنزاری میان درهای مسطح و کمشیب.
دو تکه نیزار پوشیده از چمن طبیعی بود میان دریاچهای سبز که عمقش معلوم نبود. با تردید به نیزار مقابل که دو متر آن سوی آب بود، خیره شدیم. روی مرز نیزار راه افتادیم تا جایی که فاصلهی دو تکه چمنزار به یک قدم کوتاه رسید. با خوشحالی روی نیزار مقابل قدم گذاشتیم. تا روی چمن قدمی بزنیم و عکس بگیریم، چمنزار راه افتاده بود و از دیگری دور شده بود. باید به سختی از فاصلهی بین دو چمن که در رفت، با یک قدم کوتاه، میپریدیم. آماده بودم برای افتادن میان آب دریاچهای که تهاش هیچ معلوم نبود و شکّم به یقین بدل شد که تکهها از هم دور و یا نزدیک میشوند.
غروب سری زدیم به چشمههای آب گرم طبیعی که از روز اول تعریفشان را شنیده بودیم. از دل زمین آب گرم میجوشید و قل میزد روی سطح. آبتنی در چشمه آب گرم طبیعی با یک اتاق اختصاصی در آن منطقه پرت دور از ترافیک آدمها و توریستها به راحتی و فوق تصورمان به واقعیت پیوست.
اینکه تخت سلیمان چاکرا هست یا نه، یا اصولا اصلِ چاکرا هست یا نه، اینکه افسانههای زیادی از دریاچهای که از هیچکجا آب نمیخورد و بیمنت آب را روان میکند روی زمین، اینکه سلیمان نبی آنجا را با کمک فرازمینیها ساخته، اینکه زرتشت آنجا دنیا آمده، اینکه جام گرال عیسی میان دریاچه آن را جادویی ساخته، اینکه الههها و باکرهها دستی در آب دریاچه دارند و … این را نمیدانم.
من جادوی این سرزمین را بیتردید آمیختگی سختی کوه با لطافت آب روان دیدم. روی زمین تخت هر قدم که برمیداری خاک زیر پایت نفس میکشد و نهر آبی برایت زمزمهای سر میدهد. آب و خاک. خاک و آب. جادوی تخت و چاکرا همین است. آب روان بر سنگ و خاک.
اگر نیمی از عمر میان کوه و دشت و نیمه دوم را میان جنگل و درخت گذرانده باشی، نیمی هرم گرمای جنوب باشی و نیمی سرسبزی شمال، خوب میدانی طبیعت لطیف و سبز میان انبوه درختان دلنواز است و شاعرپرور، اما ترکیب خاک و آب، جادویی ازلی در انسان میانگیزاند. میان خاک زیر پا، آسمان آبی بالا و زلال آب جاری میان خاک، معناهایی خلق میکند که هیچ جنگل انبوهی با همه فریبندگیاش نمیتواند بسازد.
و میان چهار عنصر آب، خاک، آتش و باد عجیب نیست اگر همنشینی ازلیترینشان؛ آب و خاک جادو بیافریند و انرژی ببخشد که با پیشینه چند میلیاردی زمین تضادی ندارد؛ که آب و خاک از ازل بوده و گیاه قدمت فریبندگی ندارد. تخت ترکیب شگفتی است از خاک و آب، و گیاه کرنشگرانه گاه سبزیای بروز میدهد میانشان. و انسان از گیاه نه که از خاک آفریده شد و گِل انسان بیآب سرشته نمیشد.
و ناگزیر آب و خاک در هر سرزمینی به هم بپیوندند، انسان آنجا را مجنون میکنند و آن زمین معجزه میکند. کلاغها بیترس میان گندمزار قارقار سر میدهند، آدمها به سبک گذشتگانشان مهماننوازی میکنند، چلچلهها مستانه به پرواز درمیآیند و ستارههای آسمان دم دست میشوند.
«تخت سلیمان» شاید تنها دیار ایران است که مردمش نمیدانند و نشنیدهاند از «آب باریکه» و «بیآبی». امیدوارم که هیچوقت نشنوند.
سفر از انجا اغاز شد که سه ساحره که سنگ شده بودند نامى را که مى توانست طلسم را بشکند و بالهاى پرواز را بگشاید جدا جدا پیدا کردند اما راز این بود که با هم باشند. چگونه هم را پیدا کردند جزء اسرار بود.
انها در معبد دوستى به هم رسیدند و معجزه اتفاق افتد. حالا دیگر انها در دیار سلیمان دوباره جان مى گرفتند و شدند اناهیتا الهه اب و پرى رویاهاى شیرین و گلى که در سراسر ان دیار رویید
ممنون خانم احمد پناه از نوشته هاى زیبایتان
خیلی دوست دارم
امیدوارم باز هم داستانهای دیگری از شما بخونیم
آب باریکه توصیف خیلی زیبایی بود.
حتما سفری به تخت سلیمان خواهم داشت. نمیخوام از دستش بدمممم…
تخت سلیمان سرزمینی زیبا سرشار از ارامش و عشق و صفاست مخصوصا اگر یاران همدل درین سفر همراه باشند خانم احمدپناه قلم جاودیی و دقیق شما روح و جان را مسافر ان دیار می کند سپاس از نوشته ی پراز احساستان
خانم احمدپناه بسیار زیبا و ملموس از تخت سلیمانی که من ندیدم گفتید چنانکه گویی انجا بودم و از جاذبه های سحر انگیز انجا بهره بردم .در اولین فرصت به دیدار این دیار خواهم رفت.سپاس
خانم احمد پناه همچون همیشه انسان را باخود به سفری می برد وهم انگیز و در عین حال از جنس واقعیت و خلق و ترکیب این دو هنر به راستی از عهده هر کسی برنمی آید.
مطلب جالب و گیرایی بود. بی صبرانه منتظر بقیه ی مطلب هستم
بسیار زیبا و روان .درود
مثل همیشه عالی و گیرا.
امیدوارم به جایگاهی که لایقشی برسی دوستِ خوبم?
امیدوارم به جایگاهی که لایقشی برسی دوستِ خوبم.
همیشه از خوندن نوشته هات لذت میبرم
چنان قلم پررنگ بود که شیفته تخت سلیمانی شدم که هرگز ندیده ام .
عالی بود احسنت بر این قلم
طبق معمول ?
زوایایی کاویده و کالبد شکافی میشود که از نگاه خیلیها مستتر?
فقط اخرش نفهمیدیم از خاکیم؟ابیم؟بادیم؟؟?یا هر
سه ?
نمیدونیم حرف خدا رو قبول کنیم یا ناهید خانمو? وری لایک??
سلام خانم احمدپناه نوشته شما انسان رو به سفر زیبایی میبرد که تا مدتها شیرینی آن را میتوانیم در وجودمان حس کنیم نوشته هاتون مثل همیشه زیباست
مثل همیشه عالی واقعا دلم میخواد این سرزمین کوه و آب رو ببینم
گفتن از زیبایی های آب و خاکی که با آن پیوند داریم برای من کافیست حال آنکه جادوی کلمات شما میتواند زشت ها را هم به زیبایی بدل کند
منتظر سفرنامه بعدی شما هستم
متن بسیار خوش خوانی بود. حظ بردم
عالی بود خانومی بسیار زیبا به تصویر کشیدی منتظر موفقیت های چشم گیرت هستم